کد مطلب:317020 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:369

داستان شهادت حضرت عباس
همه مورخان و گزارشگران، داستان شهادت حضرت عباس علیه السلام را كم و زیاد و با تفاوتها جزئی، نقل كرده اند. داستان شهادت آن حضرت علیه السلام طبق كتاب منتهی الآمال حاج شیخ عباس قمی (طاب ثراه) به شرح ذیل است:

حضرت عباس علیه السلام كه اكبر اولاد ام البنین علیهاالسلام و پسر چهارم امیرالمؤمنین علیه السلام بود و كنیتش ابوالفضل و ملقب به سقا و صاحب لوای امام حسین علیه السلام بود، چنان جمال دل آرا و طلعتی زیبا داشت كه او را ماه بنی هاشم می گفتند و چندان جسیم و بلند بالا بود كه بر پشت اسب قوی و فربه بر نشستی پای مباركش به زمین می كشیدی. او را از مادر و پدر سه برادر بود كه هیچكدام را فرزند نبود. ابوالفضل علیه السلام اول ایشان را به جنگ فرستاد تا كشته ی ایشان را ببیند و ادراك اجر مصائب ایشان فرماید.

پس از شهادت برادران عباس علیه السلام، چون آن جناب تنهایی برادر خود امام حسین علیه السلام را دید به خدمت برادر آمده عرض كرد: ای برادر! آیا رخصت می فرمایی كه جان خود را فدای تو گردانم؟



[ صفحه 70]



حضرت علیه السلام از استماع سخن جانسوز او به گریه آمد و گریه سختی نمود، پس فرمود: ای برادر تو صاحب لوای منی چون تو نمانی كس با من نماند. ابوالفضل علیه السلام عرض كرد سینه ام تنگ شده و از زندگانی دنیا سیر گشته ام و اراده كرده ام كه از این جماعت منافقین خونخواهی خود كنم. حضرت امام حسین علیه السلام فرمود: پس الحال كه عازم سفر آخرت گردیده ای، پس طلب كن از برای این كودكان كمی از آب، پس حضرت عباس علیه السلام حركت فرمود و در برابر صفوف لشكر ایستاد و لوای نصیحت و موعظت افراشت و هر چه توانست پند و نصیحت كرد و كلمات آن بزرگوار اصلا در قلب آن سنگدلان اثر نكرد.

لاجرم حضرت عباس علیه السلام به خدمت برادر شتافت و آنچه از لشكر دید به عرض برادر رسانید. كودكان این بدانستند و نالیدند و ندای العطش العطش درآوردند، جناب عباس علیه السلام بی تابانه سوار بر اسب شده و نیزه بر دست گرفت و مشگی برداشت و آهنگ فرات نمود شاید كه آبی به دست آورد. پس چهار هزار تن كه موكل بر شریعه ی فرات بودند دور جناب را احاطه كردند و تیرها به چله كمان نهاده و به جانب او انداختند. جناب عباس علیه السلام كه از پستان شجاعت شیر مكیده چون شیر شمیده بر ایشان حمله كرد و رجز خواند:

لا ارهب الموت اذ الموت زقا

حتی اواری فی المصالیت لقا

نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا

انی انا العباس اغدوا بالسقا

و لا اخاف الشر یوم الملتقی

[من از مرگ هراسی ندارم آن هنگام كه مرا به سوی خود



[ صفحه 71]



می خواند، تا زمانی كه میان مردان كارآزموده قرار بگیرم و در خاك غلتیده شوم، جان من فدای جان پاك مصطفی باد! من عباس هستم كه با مشگ می آیم و در روز نبرد از شر دشمن هیچ ترسی ندارم.]

و از هر طرفی كه حمله می كرد لشكر را متفرق می ساخت تا آنكه به روایتی هشتاد تن را به خاك هلاك افكند، پس وارد شریعه شد و خود را به آب فرات رسانید. چون از زحمت گیر و دار و شدت عطش جگرش تفته بود خواست آبی به لب خشك تشنه ی خود رساند. دست فرا برد و كفی از آب برداشت. تشنگی سیدالشهداء علیه السلام و اهل بیت او را یاد آورد، آب را از كف بریخت:

پر كرد مشگ و پس كفی از آب برگرفت

می خواست تا كه نوشد از آن آب خوشگوار

آمد به یادش از جگر تشنه ی حسین علیه السلام

چون اشك خویش ریخت ز كف آب و شد سوار

شد با روان تشنه ز آب روان، روان

دل پر ز جوش و مشگ بدوش آن بزرگوار

كردند حمله جمله بر آن شبل مرتضی

یك شیر در میانه ی گرگان بیشمار

یكتن كسی ندیده و چندین هزار تیر

یك گل كسی ندیده و چندین هزار خار

مشگ را از آب پر نمود و بر كتف راست افكند و از شریعه بیرون شتافت تا مگر خویش را به لشكرگاه برادر برساند و كودكان را از



[ صفحه 72]



زحمت تشنگی برهاند. لشكر كه چنین دیدند راه او را گرفتند و از هر جانب او را احاطه كردند و آن حضرت مانند شیر غضبان بر آن منافقان حمله می كرد و راه می پیمود. ناگاه نوفل الأزرق و به روایتی زید بن ورقاء كمین كرده از پشت نخلی بیرون آمد و حكیم ابن طفیل او را معین گشت و تشجیع نمود. سپس تیغی حواله ی آن جناب نمود. آن شمشیر بر دست راست آن حضرت رسید و از تن جدا گردید. حضرت ابوالفضل علیه السلام جلدی كرد و مشك را به دوش چپ افكند و تیغ را به دست چپ داد و بر دشمنان حمله كرد و این رجز خواند:

و الله ان قطعتم یمینی

انی حامی ابدا عن دینی

و عن امام صادق الیقین

نجل النبی الطاهر الامین

پس مقاتله كرد تا ضعف عارض آن جناب شد. دیگر باره نوفل (لعین) و به روایتی حكیم بن طفیل (لعین) از كمین نخله بیرون تاخت و دست چپش را از بند بینداخت. جناب عباس علیه السلام در حالی كه رجز می خواند، مشگ را به دندان گرفت و همت گماشت تا شاید آب را به آن لب تشنگان برساند كه ناگاه تیری بر مشگ آب آمد و آب آن بریخت و تیر دیگر بر سینه اش رسید و از اسب درافتاد. پس فریاد برداشت كه ای برادر مرا دریاب [1] به روایت مناقب، ملعونی عمودی



[ صفحه 73]



از آهن بر فرق مباركش زد كه به بال سعادت به ریاض جنت پرواز كرد.

چون جناب امام حسین علیه السلام صدای برادر شنید، خود را به او رسانید، دید برادر خود را در كنار فرات با تن پاره پاره و مجروح و دستهای مقطوع، بگریست و فرمود: الان انكسر ظهری و قلت حیلتی «اكنون پشت من شكست و تدبیر و چاره من گسست.» در حدیثی از حضرت امام سجاد علیه السلام مرویست كه فرمودند: «خدا رحمت كند عمویم عباس را كه در حق برادر خود ایثار كرد و جان شریفش را فدای او نمود تا آنكه در یاری او دو دستش را قطع كردند...» [2] .

طبق نقلی، وقتی حضرت عباس علیه السلام از روی اسب با سر و صورت به زمین افتاد و صدا زد یا اخاه ادرك اخاك، یا اخی یا حسین علیك منی السلام یعنی ای برادر! برادر خود را دریاب، ای برادرم حسین خداحافظ! حضرت حسین علیه السلام بلافاصله بر سر نعش وی حاضر شد و گریست و فرمود وا اخاه وا عباساه الان انكسر ظهری و قلت حیلتی. زمانی كه حضرت حسین علیه السلام خواست بدن زخمدار برادر وفادار خود را به سوی خیمه ها ببرد، ابوالفضل علیه السلام چشم حق بین خود را باز كرد و دید برادر بزرگوارش در بالای سر او ایستاده و می خواهد بدن او را از میان خاك و خون بردارد. عرض كرد: ای برادر! چه اراده داری؟ فرمود: می خواهم تو را به خیمه ها ببرم. عرض كرد تو را به حق جدت قسم می دهم كه مرا در همین جا بگذار و به سوی خیمه ها نبر! امام حسین علیه السلام پرسیدند: چرا؟ حضرت عباس علیه السلام عرض كرد: به چند



[ صفحه 74]



جهت؛ اول آنكه به دخترت سكینه وعده ی آب داده بودم و چون نتوانستم به او آب برسانم از وی خجالت می كشم! دیگر آنكه، من علمدار و سردار لشگر تو بوده ام، چون این گروه اشرار مرا به این حال ببینند جرأت و جسارت آنان بر تو زیاد می شود. حضرت با صدای بلند گریست و فرمود: خدا تو را از جانب برادر خود جزای خیر بدهد، زیرا كه در حال حیات و ممات خود مرا یاری كردی.

بعضی از مورخین نوشته اند: ابی عبدالله الحسین علیه السلام وقتی به بالین برادرش عباس علیه السلام آمد سر او را به دامن گرفت و چشم خون گرفته اش را پاك می كرد در حالی كه ابوالفضل علیه السلام داشت گریه می كرد. امام حسین علیه السلام فرمود: برادرم چرا گریه می كنی؟ عرض كرد چرا گریه نكنم در حالی كه مانند تو سرم را به دامن گرفته ای. اما می بینم پس از ساعتی كسی نیست سر نازنین تو را از زمین بردارد و خاك از چهره ات پاك نماید، كه در این لحظات ابوالفضل علیه السلام به شهادت نائل گردید! [3] طبق این نقل، آخرین گفتار دو برادر همین بوده است.

توضیح: همان گونه كه ملاحظه كردید در مورد آخرین دیدار و آخرین گفتار امام حسین علیه السلام با حضرت عباس علیه السلام كه امام علیه السلام بر بالین حضرت عباس علیه السلام حاضر شده اند، نقل های به ظاهر متفاوتی وجود دارد. هر نقلی و هر مورخی آخرین دیدار و آخرین گفتار دو برادر را به گونه ای بیان می كند كه تا حدودی با نقل مورخ دیگر متفاوت است. جمع بین این نقل ها به این است كه ما بگوئیم هیچ بعدی ندارد كه



[ صفحه 75]



امام حسین علیه السلام و حضرت ابوالفضل علیه السلام در آخرین دیدار خود، به هنگام درددل و خداحافظی، به نحوی از انحاء همه ی این حرفها را با هم نجوا و زمزمه كرده باشند. چرا كه آخرین دیدار این دو شهید بزرگ علیهماالسلام، مدتی طول كشیده است و همه ی این حرفها و نقل ها هم در ظرف چند دقیقه قابل رد و بدل شدن است. آیا ندیده اید وقتی كه یك مادر و یا یك پدر، فرزند از سفر برگشته اش را در بغل می گیرد در عرض چند دقیقه و بلكه چند ثانیه، حرفهایی با هم می زنند كه دل هر انسان عطوفی را آتش زده و چشم هر بیننده ای را پر از اشك می كنند! جریان برگشت اسراء و آزادگان را دیده ای؟ جریان برگشت لاله های پرپر شده و كبوتران بال شكسته یعنی شهداء را به نظاره نشسته ای؟! چه دیده ای؟! چه احساسی داشته ای؟! چه حال و هوایی پیدا كرده ای؟!

طبق بعضی از نقل ها، تا زمانی كه حضرت عباس علیه السلام به شهادت نرسیده بودند، خیال امام حسین علیه السلام از بابت خیام حرم جمع بود. ولی همین كه حضرت عباس علیه السلام، این پاسبان خیام احمدی، به روی زمین افتادند، یك چشم امام علیه السلام به حضرت عباس علیه السلام و چشم دیگرش به خیمه گاه بود؛ به گونه ای كه نه می توانست خیمه گاه را رها كند و نه می توانست عباس علیه السلام را تنها بگذارد. شاعر در این زمینه می گوید: «امام حسین به طرف میدان حركت كرد در حالی كه نگاهش گاهی به سوی خیام حرم و گاهی جانب میدان بود و می فرمود: برادرم! دیگر چه كسی از دختران محمد صلی الله علیه و آله دفاع می كند آنگاه كه درخواست



[ صفحه 76]



كمك آنان را كسی جواب نگوید» [4] .

و نیز طبق بعضی دیگر از نقل ها، اولین جمله ای كه حضرت زینب علیهاالسلام بعد از شهادت حضرت عباس علیه السلام فرمودند این است كه؛ «امان از اسارت». گویا حضرت زینب علیهاالسلام یقین داشت كه با وجود پاسبان قهرمانی مثل حضرت عباس علیه السلام، هیچ دشمنی جرأت نزدیك شدن به خیمه ها را ندارد و اما بعد از شهادت عباس علیه السلام، حمله دشمن به خیمه ها قطعی و اسارت آنان حتمی است!



[ صفحه 79]




[1] در تاريخ آمده است كه حضرت عباس عليه السلام غالبا امام حسين عليه السلام را با كلماتي مثل مولاي من، آقاي من، امام من، و... صدا مي زد و كمتر او را با كلمه برادر صدا مي زد. فقط در هنگام شهادت است كه حضرت عباس عليه السلام صدا مي زند: اي برادر مرا درياب! يا اخاه ادرك اخاك! يا اخي يا حسين عليك مني السلام! (اي برادرم حسين خداحافظ!) اين امر هم ادب حضرت عباس عليه السلام را مي رساند و هم اينكه مي خواهد به امام حسين عليه السلام برساند كه آيا من حق برادري را به جا آورده ام يا نه؟.

[2] منتهي الآمال، حاج شيخ عباس قمي (ره)، جلد اول، ص 705 تا ص 709.

[3] 72 مجلس در عزاي مظلوم، عبدالحسين اشعري، ص 118.

[4] منهاج الدموع، ص 330 به نقل از هفتاد و دو مجلس در عزاي مظلوم، عبدالحسين اشعري، ص 114.